اميرالمومنين علي(ع) منشور بسيار ارزشندي به مالك
اشتر و در واقع خطاب به سياست مداران و حكومتگران و نيز تمام كساني كه به نحوي با
ارباب رجوع سر و كار دارند نوشته است. اين منشور،افتخاري براي عالم اسلام است كه
حتي آن را با منشور سازمان ملل مقايسه كرده و به اين نتيجه رسيدهاند كه اين دو
منشور از نظر محتوا ودقت در عدالت اجتماع با هم قابل قياس نيستند؛ منشور سازمان
ملل،منشوري است كه متفكران دنيا از كشورهاي مختلف بعد از جنگ جهاني دوم گرد هم
آمدند،دو سال فكر كردند وتلاش نمودند تا آن را نوشتند. اما اميرالمومنين ان منشور
را زماني نوشت كه مالك اشتر سوار بر مركب، و مهياي رفتن براي حكومت بود.
علي(ع) در اين منشور به مالك اشتر ميفرمايد:
اياك و المن علي رعيتك باحسانك.. فان المن يبطل
الاحسان؛[1]
مبادا هرگز با خدمتهايي كه انجام دادي بر
مردم،منتگذاري... زيرا منت نهادن پاداش نيكوكاري را از بين ميبرد.
انسان وقتي سيره اهل بيت(ع) را مطالعه ميكند
ميبيند كه آن بزرگواران تلاش فراوان داشتند كه چشم ارباب رجوع، و مستمندان و
گرفتاران به چشم آنان نيفتد كه در نتيجه خجالت بكشند، از اين رو هميشه سعي
ميكردند كه در نيمههاي شب به سراغ محرومان رفته و نيازهاي آنان را برطرف كنند؛
به طوري كه محرومان متوجه نميشدند چه كسي است كه به ياري آنان ميشتابد. زماني
ياور و حاميشان را ميشناختند كه نعمت از دستشان ميرفت.
علي(ع) با همه گرفتاريهاي حكومتي كه دارد و ازطرفي
پير هم شده،اما در دل شب، كوچه به كوچه،خانه به خانه ميرود و به حل مشكلات مردم
ميپردازد؛ تا آن جا كه وقتي ميبيند پيرزني نميتواند هيزم حمل كند،از دستش
ميگيرد و آن را به خانه پيرزن ميرساند. حتي در بعضي از موارد علي را نميشناختند
و زبان به گله ميگشودند واظهار نارضايتي از آن حضرت ميكردند.
در تاريخ آمده است كه : علي(ع) در حال رفتن بودند
كه مشاهده كردند زني مشگ آبي بر دوش گرفته و به خانهاش ميبرد و در اثر خستگي و
فشار زندگي، اظهار نارضايتي از حكومت علي ميكرد. علي جلو رفت و مشگ آب را از او
گرفت و آن زن،نق زنان به دنبال علي حركت ميكرد. علي در حالي كه ميديد آن زن پشت
سرش حرف ميزند با اين وصف، خود را معرفي نكرد، بلكه به منزل خود رفت و مقداري آرد
و خرما و .. تهيه نمود و به منزل آن زن آورد، وخطاب به زن بيسرپرست فرمود: هم
ميتوانم نانوايي كنم و همه بچهداري، كدام را انجام دهم؟! زن گفت: تو بچهداي كن
و من نان ميپزم، علي بچهها را بغل كرد و مثل باران اشك ميريخت، خرما در دهان
بچهها ميگذاشت و آنان را نوازش ميداد و مرتب خطاب به بچهها ميفرمود: علي را
ببخشيد،گويا درباره شما كوتاهي كرده است و ... در اين هنگام، زن ديگري آمد و ديد
كه اميرالمومنين(ع) بچهداري ميكند، باعجله تمام نزد زن رفت و گفت: اين مرد را
ميشناسي؟ زن جواب داد: خير،مشگ آب به دوشم بود، خسته شده بودم، او آمد مشگ آب را
گرفت و كمك كردومقداري آرد، خرما و هيزم برايمان آورد.
زن همسايه گفت: اين مرد، اميرالمومنين(ع) است؟ زن
بيسرپرست بسيار شرمنده و ناراحت، آمد خدمت علي و شروع كرد به عذر خواهي كردن. اشك
از چشمان علي سرازير شد و فرمود: من بايد از تو عذرخواهي كنم،معلوم ميشود در حق
شما كوتاهي كردهام.
همه ائمه معصومين(ع) چنين بودند. راوي نقل
ميكندكه: در تاريكي شب از كوچه عبور ميكردم ديدم شخصي در حالي كه باري بر دوش
حمل ميكند نقش زمين شد، نزديكش رفتم و ديدم كه امام صادق(ع) است، وسفره ناني كه
بر دوش داشت پخش زمين شده است.
شخصي آمد خدمت حضرت رضا(ع) درخواست كمك مالي كرد،
امام (ع) از مجلس بيرون آمد و راهي منزلش شد و هزار در هم برايش فرستاد و خودش به
جلسه نيامد، آن شخص محتاج وقتي پول را گرفت و رفت، حضرت آمدند ودر جلسه شركت
كردند. سوال شد: يابن رسول الله! چرا خودتان پول را نياورديد؟ فرمود: نميخواستم
چشم او به چشمم بيفتد و خجالت بكشد.[2]
در مورد ديگري نقل كردهاند كه: كسي خدمت امام
حسين(ع) آمد وگفت:
حسين جان! من قرضي دارم و توان پرداخت آن را
ندارم، و لذا فكر كردم كه بايد آبرو بفروشم تا قرضم را ادا نمايم، و اين آبرو را
به چه كسي بفروشم كه بهتر از شما باشد! اينك نزد تو آمدهام تا اين معاله را با تو
انجام دهم.
امام حسين(ع) بسيار ناراحت و غمگين شد، از جاي
برخاست و به منزل رفت و پول آورد، اما هنگام دادن پول وارد اتاق نشد بلكه در را
كمي باز كرد و دست مبارك خود را به طرفش بردند و فرمودند: لازم نيست آبرو بفروشي،
مثل اينكه اصلاً پولي به تو ندادهام. و هنگام پول دادن نگذاشت كه چشم او به چشمش
بيفتد.
ممكن است كه به ذهن بسياري از افراد،خطور كند كه :
امامان ما در تاريكي شب و يا غير مستقيم به بيچارگان رسيدگي ميكردند تا ريال از
آنان سر نزد، اما به يقين ميتوان گفت كه قضيه اين نيست، زيرا ريا درباره آن
بزرگواران معنا ندارد، بلكه ميخواستند كه طرف مقابل خجالت نكشد.
پي نوشت ها:
[1]. نهج البلاغه، نامه 53.
[2]. ديلمي، ارشاد القلوب، ص136، باب السخاء
والوجود.